هوس داشتن. در هوس افتادن. خواستن. خواهانی و آرزو کردن: چنان به پای تو در مردن آرزومندم که زندگانی خویشم چنان هوس نکند. سعدی. هوس کرده بودم که کرمان خورم به آخر بخوردند کرمان سرم. سعدی
هوس داشتن. در هوس افتادن. خواستن. خواهانی و آرزو کردن: چنان به پای تو در مردن آرزومندم که زندگانی خویشم چنان هوس نکند. سعدی. هوس کرده بودم که کرمان خورم به آخر بخوردند کرمان سرم. سعدی
کسی را بیهوش کردن: ساقیان لاابالی در طواف هوش میخواران مجلس برده اند. سعدی. من نه آن صورت پرستم کز تمنای تو مستم هوش من دانی که برده ست آنکه صورت می نگارد. سعدی
کسی را بیهوش کردن: ساقیان لاابالی در طواف هوش میخواران مجلس برده اند. سعدی. من نه آن صورت پرستم کز تمنای تو مستم هوش من دانی که برده ست آنکه صورت می نگارد. سعدی
چنبره بازی چنبره بردن گونه ای آورد در تیراندازی آنست که مبارزان هنرمند بر سر نیزه یا مناره حلقه ای نصب می کند و از دور تیر می اندازند بقصد آنکه از درون حلقه بگذرد پس هر که تیرش از حلقه بگذرد آن حلقه آن وی باشد حلقه ربایی
چنبره بازی چنبره بردن گونه ای آورد در تیراندازی آنست که مبارزان هنرمند بر سر نیزه یا مناره حلقه ای نصب می کند و از دور تیر می اندازند بقصد آنکه از درون حلقه بگذرد پس هر که تیرش از حلقه بگذرد آن حلقه آن وی باشد حلقه ربایی
آن است که مبارزان هنرمند بر سر نیزه یا مناره حلقه ای نصب می کردند و از دور تیر می انداختند پس هر که تیرش از حلقه می گذشت آن حلقه مال وی می شد، حلقه ربایی
آن است که مبارزان هنرمند بر سر نیزه یا مناره حلقه ای نصب می کردند و از دور تیر می انداختند پس هر که تیرش از حلقه می گذشت آن حلقه مال وی می شد، حلقه ربایی